خطی خطی خاطرات

خدایا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم وآن گونه ام بمیران کسی به وجد نیاید از نبودنم

خطی خطی خاطرات

خدایا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم وآن گونه ام بمیران کسی به وجد نیاید از نبودنم

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یادش بخیر دوران سربازی یکی از کارمند ها هر روز ما رو میدید میگفت خوش به حالتون  تازه فهمیدم. بعد خدمت تو این 4سال با همه سختی هاش خوب بود هم از لحاظ اقتصادی، علمی، دینی، پیشرفت بسیار خوبی داشتم. از نظر اقتصادی که کاملاً مستقل و آماده به قول دوستان خودکشی هستم. خدا رو شکر چون  روی مسئله خودکشی  کمک اقتصادی نباید از خانواده انتظار داشته باشم، بعضی موقع ها فکر میکنم اگه شرایط اقتصادی خانواده بهتر بود خیلی اتفاقات  رخ نمی داد. الهی شکر باعث شد روی پا خودم باشم درسته شغل الانم دوست ندارم ولی از نظر مالی خیلی کمکم کرده، سختیش زیاد هست ولی چاره‌ای نیست تا تغییر شغل بدم.تو این چند سال که خیلی درباره حجاب و حیا و زن خوندم و به این نتیجه رسیدم که دنبال چه نیمه گمشده‌ای بگردم. این چند وقته میگم اشتباه کردم، توقع بیجا داشتم. با این وضعیت، جز محالات است.باید تلاش کنم برسم بهممراتب بالاتر تا بتونم. به از ما بهترون برسم، اصلا به هیچ وجه زن بد حجاب هر چند چادری باشم قبول کنم،ااز این هایی یه آرایش میکنند و با حجاب کامل هستن قبول کنم،امروز داشتم فکر میکردم چه دنیای بی رحمی هست همش زور میگه به آدم.... .... امروز از دست شیطونففرار کردمددنیا برعکس شدهززن یه طوری نگاه میکرد انگار آشنا پیدا کرده،فکر کنم آنقدر قشنگ هستم همونجا خشک شد :-D....خدا نکند دلم بلرزد..ببه یاد همیشگی دعا توسل 


۰ نظر ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۴:۴۹

خدایا جون خسته شدم  دوباره محتاج یه حرم هستم .خیلی بد هست که بعضی چیزها نمیشه گفت .وقت باید بری بشینی کنار حرم مولا اونجا در دل کنی .دلتنگ پیاده رفتن به سوی حرم  عشق للللل

رفیق روزهای پیاده روی همشهری گل  ،حاج عیسی خیلی فازش اون بالا ها بود هم سن بودیم یه بچه داشت . 

اینجا بود که یه نایلون شکلات داشتم پیره گفت بده به این خانواده عرب تعارف کنم .تعارف کردن همانا شکلات همانا  انگار با فتوشاب انداختن اینجا 

ذکر علی 

تسبیح راهیان نور

۰ نظر ۲۸ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۳

خدایش ادم کدوم فالو های این اقای مذهبی رو قبول کنه .این ادم که عبادتاش خیلی از بنده بیشتر هست . نمیدونم  

تازه با کمال پرویی ذرخواست دوستی هم داده .بعضی هم که میرن زیر عکس دختر مردم به به  چح چح میکنند چه حجابی چه  و... یکی باید بهشون بگه .......خودتون هستید.

اخیلی بد هست که عشق محدود به این چیزهای میکنند .یعنی کلا عشق تو زندگی یعنی این هست از یک  دیدگاه یه  مذهبی ...

هعی روزگار .....................................................

۰ نظر ۲۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۳۰

یه ماه عشق بازی با خدا و مهمون خدا بودن تمام شد ولی اون چیزی که میخواستم نشد هنوز خیلی خیلی باید خود سازی کنم.خودم رو چطور مذهبی (توهم) می بینم که با این سن نتونستم با آقا خودم مولای خودم رو ببینم. دوست دارم تاجوون هست لایق دیدار اقام باشم، آنقدر در میزنم تا بگشایی در را نماز عید فطر که مصلی عالی بود و سخنان رهبر عزیز که بسیار عالی بود به خصوص اون قسمت که بعضی از شما جایزه هم میگیرد انگار با من بود..ولی خوب  مثل همیشه سخنرانی طوفانی داشتند خیلی خوشم اومدرهبر به این میگن،. از امروز به بعد هم به قول اقای قراتی چه خوب هست که هر روز بخواهید از یک امام براتون دعا کنه. امروز من با دعا مادر مهربانی ها شروع شد.عید هم مبارک بر همه



۰ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۳

امروز صبح داشتم میرفتم سرکار سوار اتوبوس شدم یهو یادم اومد که امروز پنج‌شنبه آخر ماه رمضان هست یهو توهم زدم  که به قول ارسطو سه بعدی دیدم این توهم رو که خیلی جالب بود.خخواهشا کمتر بخندید.


اول که متاهل بودم پنجشنبه آخر ماه رمضان بود زنگ زدم خونه به عیال که افطاری رو خلاصه کن تو سبد بریم مزار شهدا عیال که عشق این چنین کارها بود. از خدا خواسته گفت بریم چشم، من رفتم خونه، رفتم حمام یه دوش بگیرم هی عیال میزد به در بدو دیر شد نمیترسم.بریم، آماده شدیم بریم اول زندگی بود ماشین نداشتیم با مترو رفتیم عیال فرستادم تو قسمت بانوان بره سوار بشه یه نیم ساعت از هم جدا بودن هیچ اتفاقی نمیفته. رسیدیم مزار من گفتم بریم پیش داداش احمد عیال گفت بریم شهدای گمنام من گفتم سنگ کاغذ قیچی بیاریم عیال قبول کرد، من برنده شدم گفتم بریم دیدیم عیال درهم شد، گفتم بریم شهدای گمنام فقط برام من دعا کنی اول از همه اوکی، قبول کرد. رفتیم یه جا سفره پهن کردیم یه آب جوش یه خرما خوردیم، بعدش نماز همانجا خوندیدم عجب نمازش کیف داد بعدش ادامه افطار و صحبت هایی که با هم کردیم. چون ماشین نداشتیم سر ساعت 10حرکت کردیم به طرف مترو که از آخرین مترو جا نمونیم.
توهم عالی بود در حد سه بعدی آنقدر شارژ شدم. خدایا اللهم رزقنا از این توهمات واقعی. این گوشی آخر آدم دیونه مینکنه



۰ نظر ۲۵ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۲

بعضی مداحی ها هست انگار داره حال روز خود آدم رو میگه .مثل مداحی اقای مقدم شب19 ماه رمضان امسال

گرفتارم گره افتاده توی کارم                              ولی بازم تو دارم چه غم داره

دلم تنگ بی تو بودم برایم ننگه                             حرم چی شد کجای کارم میلنگه

مگه ارباب نوکر یادش میره  کبوتریادش میره                 گداهایی که  ایستادن دم در یادش میره  (کو تا گدا درخونه باشیم)

کم اوردم کوله بار غم اوردم                                     ببین رو به این پرچم روی اوردم

حلالم کن با یه جمله خوشحالم کن                           یه کربلا برات امسالم کن( یه مشهد الرضا)

تو بارونی طبع اشک هامو میدونی                                     چقدر خوبی بدی هامو می پوشونی

غلط کردم بطلب دورت میگردم                                    پشیمونم من از دنیا دل سردم

مگه ارباب صدامو یادش میره                                    گریه هامو یادش میره 

نمی توننم قبول کنم ما بد ها رو یادش میره                                                           



                                                                                                                

  اخرین  لحظه ها  توی سرزمین نور ..........

حاج اقا عباسی از روحانیون با صفا 





۰ نظر ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۰

امروز که صبح با نام خدا برای سرکار رفتم و به محل کار رسیدم که بنا به دلایلی تعطیل شد ساعت 10صبح بود گفتم چه کار کنم. گفتم برم خونه چه کار کنم رفتم امامزاده صالح یه زیارت و نماز و یه گلگی کوچولو کردم. سوار مترو شدم داشتم فکر کردم امروز سه شنبه هست روز امام زمان و داداش هم عاشق امام بود این شد که مزار شهدا رفتم مثل سه شنبه ها قبل  خلوت بود. رفتم پیش داداش یه در دل باهاش کردم گفتم داداش تحویل نمی گیری.به بیشتر مزار شهدا تو قطعه 24سر زدم داشتم میرفتم دیدم یکی میگه آقا مزار شهید پلارک کجا هست، گفتم بیا با هم بریم، بچه مشهد بود همسایه امام رضا بود. سر مزار پلارک دعا، کردیم و باهاش خدافظی کردم که گفت مشهد رفتم نایب زیاره مخصوص هستم. بعدش به سرداران بی پلاک رفتم. داشتم فکر میکردم چقدر زود  گلگی جواب داد. مترو سوار شدم نزدیک های اذان بود گفتم میرم شاه عبدالعظیم نماز جماعت بخون ایستگاه شهر ری پیاده شدم سریع رفتم به نماز ظهر نرسیدم ولی نماز عصر جماعت خوندم. یه زیارت مفصل کردم گفتم اربعین ما رو یادتون نره. خیلی سبک شدم به قول یکی از بزرگان امام زادگان وقتی میری جلوی در ورودی یه دوش مانند هستش که شما رو پاک میکنه بعداً وقتی میرید داخل یه احساس سبکی بسیار میکنید. دیشب یه خواب خوب دیدیم یه بارون شدید میومد همه ناراحت بودند من خیلی خوشحال زیر بارون می دویدم. امروز صبح هم یه اندک بارونی هم اومد.


۰ نظر ۲۳ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۳
دیشب موقع خواب داشتم فکر میکردم اون حرفی که زدم چه اشکالی داشت .فهمیدم که ادم نباید طوری مطلب یاحرفش بزنه که  برداشت سو داشته باشه .ادم اشتباه خودش رو بپذیره که من می پذیرم .
خوبی این بود باعث شد احتیاط کنم تو نوشتنم و هر مطلبی رو ننویسم و از این موضوع هم ناراحت هشتم که اشتباه خودم باعث شد که یه چیزهایی به ادم بگن که من تا به حال بهش فکر نکردم  منی که همیشه این حدیث مولا اویزهه گوششم هست 

حضرت علی (علیه‎السلام) می‎فرماید:

«فأحبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ما تکره لها(1)؛ آنچه که براى خود دوست می‎داری، برای دیگران هم دوست بدار و آنچه براى خود نمى‏پسندى، براى دیگران هم مپسند.

نمی دونم چه اخلاقی دارم یکی از دستم ناراحت میشه عذاب وجدان شدید میگیرم .

امروز یکی از دوستان میگفت ازدواج نکردی گفتم  نه .(( .ولی امیدم  دارم بشه چون نذر مادر مهربانی ها هست عیال بنده و مادر بهترین ها رو برای بچه اش انتخاب میکنه هر چند که این بچه  بعضی اوقات  بد باشه)). 


۰ نظر ۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۱

3

3سال گذشت از عاشقی

یادش بخیر چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم  با یه دهه فاطمیه رفتن به هیت همانا ادم شدن همانا

دومین  سال که راهیان نور رفتم برای اولین بارکه خیلی خوب بود یه چیزهایی حالم بد کرد ..
همین سال بئد که هر چند روز یه یارو میدیم پیشونیش جای مهر بود و هر روز سلام میکرد منم فکر میکردم اون فامیلم نماز همیشه نماز میخونه پیشونیش چرا جای مهر نیست که خدا چنان گذاشت که هر کی مبینه یه تیکه بارمون میکنه مهر داغ کردی ،زغال زدی و....
 سومین سال هم که مهمون ارباب بودم بعد ازچند سال خیلی خوب بود الهی شکر.......
چهارمین سال ان شالله مهمون امام رضا باشم .و....
خدایا ببخش گناهانی که مخصوصا این 3سال انجام دادم .ان شالله روزی برسه ادم باشم.

گرفتارم گره افتادم توی کارم        ولی بازم تو رو دارم چه کم دارم           
                                                                                                         اربعین کربلا سامرا شهادت
۰ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۹

چقدر خوب بود اون روزها

کوچیک بودیم میرفتیم با اخوی وپپسر عمو گرام یه سطل کوچیک بر می داشتیم می رفتیم گوشفیل فروشی اندازه سطلمون گوشفیل میخریدم دونه 3تومن میخریدیم 5 تومن می فروختیم بهترین روز انوقت بود که کلا سطل می فروختیم چقدر شاد بودیم بعضی ها هم میخوردند پول نمیدادن .بعدش پولش رو برای خودمون قاقالی میخریدیم میخوردیم .یه تابستون بود تغییر  کاربری دادیم رفتیم شانسی میخریدیم 1200تومن  و هر دونه از خونه هاشو دونه ای 25 تومن می فروختیم .یارو میومد خدا خدا میکردیم خونه اش پوچ باشه ...

هعی روزگار

انگار از همون اول بند ناف ما رو به سختی بریدند.

بزرگ بزرگ شدیم  شدیم سرباز وطن 

همه میگفتن یه پارتی جور کن جای بد میفتی .هیچی دیگه اموزشی افتادیم بیرجند دیگه از این بدتر نبود .تو عید بود ما رو به عنوان نیرو کمکی بندر عباس فرستادن.تو چادر کناراسکله شهید رجایی بودیم شب انقدر پشه بود تو اون گرما میرفتیم زیر لحاف که اون زیر صدای ویز ویز می اومد که مجبور به خود زنی مسشدیم .تموم شد قشمت شد سرباز دادگستری شدیم  .موقع تقسیم برای  دادگستری کل کشور به استا کریم گفتم دور میخواهی  بندازی یه جای دور باشه نزدیک میخوای بندازی نزدیک باشه یه ایه الکرسی خوندم افتادم دادسرای ناحیه 12 تهران میدان امام خمینی که چقدر با صفا بود .

خیلی خوب بود وقتی کار مردم را مینداختی .اولش یازرسی بودم با هم خدمتی سید علی از بچه های عرب شوش دانیال بود 6یا 7 ماه اونجا بودم .همین طوری که سربازهای قدیمی ترخیص میشدن ما ترفیع می گرفتیم .شدم مسول تحویل گوشی انقدر اعصاب  خوردکنی بود .بعدش رفتم سرباز معاون دادسرا شدم یه خانم بود .اونجا بود که تازه فهمیدم تبعیض یعنی چه ...

بعدش هم که ارشد شدم .خیلی خوب بود .چه شکنجه هایی رو از نوع گوانتانامو اجرا نمیکردم خدا ببخشه بنده هاش که بخشیدن .خوش بودیم دیگه دوران خوش سربازی بود .ماه رمضون ها که داستان ها داشتیم .

همون زمان بود که هیت الرضا برای اولین بار اومدن  خانه کشتی هفت تیر برای محرم که یه شب سوم رفتم شدم هیت الرضایی دیگه که الان دیگه فاز عوض شده خوره سخنران خوب دارم هر کجا باشه.

با کارمند ها دیگه رفیق بودیم یکی اخر روز بهم گفت :هم چیز یه طرف یه زن خوب یه طرف 

هعی روزگار


جمیع 

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۱