یاهو
دیشب خواب عجیبی دیده بود دیدم خواهر گرامی یه بچه داره منم از این سمت دارم میرم پیششون یه گل پسر هم بود میگفت دایی ....😍😍😍
صبح هم عجیب یاد خاطرات کلوب افتادم عجب جایی بود حس خوبی بود اون موقع ها ...واقعا ادم بودیم ..
روزگار بسی سخت و طاقت فرسا میگذرد هعی روزگار..
بسی روزگار حال بهم زن ...
بسی مردمان دزد .....
بسی مسلمانان دزد ....
همه چیز الکی ....
خبری از بعضی ها نیستش قبل ترها یه قرمه یه مرغ یه ناگتی میزاشتن الان هیچی
۰ نظر
۰۸ تیر ۹۷ ، ۲۳:۴۵