خطی خطی خاطرات

خدایا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم وآن گونه ام بمیران کسی به وجد نیاید از نبودنم

خطی خطی خاطرات

خدایا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم وآن گونه ام بمیران کسی به وجد نیاید از نبودنم

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

بعضی مداحی ها هست انگار داره حال روز خود آدم رو میگه .مثل مداحی اقای مقدم شب19 ماه رمضان امسال

گرفتارم گره افتاده توی کارم                              ولی بازم تو دارم چه غم داره

دلم تنگ بی تو بودم برایم ننگه                             حرم چی شد کجای کارم میلنگه

مگه ارباب نوکر یادش میره  کبوتریادش میره                 گداهایی که  ایستادن دم در یادش میره  (کو تا گدا درخونه باشیم)

کم اوردم کوله بار غم اوردم                                     ببین رو به این پرچم روی اوردم

حلالم کن با یه جمله خوشحالم کن                           یه کربلا برات امسالم کن( یه مشهد الرضا)

تو بارونی طبع اشک هامو میدونی                                     چقدر خوبی بدی هامو می پوشونی

غلط کردم بطلب دورت میگردم                                    پشیمونم من از دنیا دل سردم

مگه ارباب صدامو یادش میره                                    گریه هامو یادش میره 

نمی توننم قبول کنم ما بد ها رو یادش میره                                                           



                                                                                                                

  اخرین  لحظه ها  توی سرزمین نور ..........

حاج اقا عباسی از روحانیون با صفا 





۰ نظر ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۰

امروز که صبح با نام خدا برای سرکار رفتم و به محل کار رسیدم که بنا به دلایلی تعطیل شد ساعت 10صبح بود گفتم چه کار کنم. گفتم برم خونه چه کار کنم رفتم امامزاده صالح یه زیارت و نماز و یه گلگی کوچولو کردم. سوار مترو شدم داشتم فکر کردم امروز سه شنبه هست روز امام زمان و داداش هم عاشق امام بود این شد که مزار شهدا رفتم مثل سه شنبه ها قبل  خلوت بود. رفتم پیش داداش یه در دل باهاش کردم گفتم داداش تحویل نمی گیری.به بیشتر مزار شهدا تو قطعه 24سر زدم داشتم میرفتم دیدم یکی میگه آقا مزار شهید پلارک کجا هست، گفتم بیا با هم بریم، بچه مشهد بود همسایه امام رضا بود. سر مزار پلارک دعا، کردیم و باهاش خدافظی کردم که گفت مشهد رفتم نایب زیاره مخصوص هستم. بعدش به سرداران بی پلاک رفتم. داشتم فکر میکردم چقدر زود  گلگی جواب داد. مترو سوار شدم نزدیک های اذان بود گفتم میرم شاه عبدالعظیم نماز جماعت بخون ایستگاه شهر ری پیاده شدم سریع رفتم به نماز ظهر نرسیدم ولی نماز عصر جماعت خوندم. یه زیارت مفصل کردم گفتم اربعین ما رو یادتون نره. خیلی سبک شدم به قول یکی از بزرگان امام زادگان وقتی میری جلوی در ورودی یه دوش مانند هستش که شما رو پاک میکنه بعداً وقتی میرید داخل یه احساس سبکی بسیار میکنید. دیشب یه خواب خوب دیدیم یه بارون شدید میومد همه ناراحت بودند من خیلی خوشحال زیر بارون می دویدم. امروز صبح هم یه اندک بارونی هم اومد.


۰ نظر ۲۳ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۳
دیشب موقع خواب داشتم فکر میکردم اون حرفی که زدم چه اشکالی داشت .فهمیدم که ادم نباید طوری مطلب یاحرفش بزنه که  برداشت سو داشته باشه .ادم اشتباه خودش رو بپذیره که من می پذیرم .
خوبی این بود باعث شد احتیاط کنم تو نوشتنم و هر مطلبی رو ننویسم و از این موضوع هم ناراحت هشتم که اشتباه خودم باعث شد که یه چیزهایی به ادم بگن که من تا به حال بهش فکر نکردم  منی که همیشه این حدیث مولا اویزهه گوششم هست 

حضرت علی (علیه‎السلام) می‎فرماید:

«فأحبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ما تکره لها(1)؛ آنچه که براى خود دوست می‎داری، برای دیگران هم دوست بدار و آنچه براى خود نمى‏پسندى، براى دیگران هم مپسند.

نمی دونم چه اخلاقی دارم یکی از دستم ناراحت میشه عذاب وجدان شدید میگیرم .

امروز یکی از دوستان میگفت ازدواج نکردی گفتم  نه .(( .ولی امیدم  دارم بشه چون نذر مادر مهربانی ها هست عیال بنده و مادر بهترین ها رو برای بچه اش انتخاب میکنه هر چند که این بچه  بعضی اوقات  بد باشه)). 


۰ نظر ۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۱

3

3سال گذشت از عاشقی

یادش بخیر چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم  با یه دهه فاطمیه رفتن به هیت همانا ادم شدن همانا

دومین  سال که راهیان نور رفتم برای اولین بارکه خیلی خوب بود یه چیزهایی حالم بد کرد ..
همین سال بئد که هر چند روز یه یارو میدیم پیشونیش جای مهر بود و هر روز سلام میکرد منم فکر میکردم اون فامیلم نماز همیشه نماز میخونه پیشونیش چرا جای مهر نیست که خدا چنان گذاشت که هر کی مبینه یه تیکه بارمون میکنه مهر داغ کردی ،زغال زدی و....
 سومین سال هم که مهمون ارباب بودم بعد ازچند سال خیلی خوب بود الهی شکر.......
چهارمین سال ان شالله مهمون امام رضا باشم .و....
خدایا ببخش گناهانی که مخصوصا این 3سال انجام دادم .ان شالله روزی برسه ادم باشم.

گرفتارم گره افتادم توی کارم        ولی بازم تو رو دارم چه کم دارم           
                                                                                                         اربعین کربلا سامرا شهادت
۰ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۹

چقدر خوب بود اون روزها

کوچیک بودیم میرفتیم با اخوی وپپسر عمو گرام یه سطل کوچیک بر می داشتیم می رفتیم گوشفیل فروشی اندازه سطلمون گوشفیل میخریدم دونه 3تومن میخریدیم 5 تومن می فروختیم بهترین روز انوقت بود که کلا سطل می فروختیم چقدر شاد بودیم بعضی ها هم میخوردند پول نمیدادن .بعدش پولش رو برای خودمون قاقالی میخریدیم میخوردیم .یه تابستون بود تغییر  کاربری دادیم رفتیم شانسی میخریدیم 1200تومن  و هر دونه از خونه هاشو دونه ای 25 تومن می فروختیم .یارو میومد خدا خدا میکردیم خونه اش پوچ باشه ...

هعی روزگار

انگار از همون اول بند ناف ما رو به سختی بریدند.

بزرگ بزرگ شدیم  شدیم سرباز وطن 

همه میگفتن یه پارتی جور کن جای بد میفتی .هیچی دیگه اموزشی افتادیم بیرجند دیگه از این بدتر نبود .تو عید بود ما رو به عنوان نیرو کمکی بندر عباس فرستادن.تو چادر کناراسکله شهید رجایی بودیم شب انقدر پشه بود تو اون گرما میرفتیم زیر لحاف که اون زیر صدای ویز ویز می اومد که مجبور به خود زنی مسشدیم .تموم شد قشمت شد سرباز دادگستری شدیم  .موقع تقسیم برای  دادگستری کل کشور به استا کریم گفتم دور میخواهی  بندازی یه جای دور باشه نزدیک میخوای بندازی نزدیک باشه یه ایه الکرسی خوندم افتادم دادسرای ناحیه 12 تهران میدان امام خمینی که چقدر با صفا بود .

خیلی خوب بود وقتی کار مردم را مینداختی .اولش یازرسی بودم با هم خدمتی سید علی از بچه های عرب شوش دانیال بود 6یا 7 ماه اونجا بودم .همین طوری که سربازهای قدیمی ترخیص میشدن ما ترفیع می گرفتیم .شدم مسول تحویل گوشی انقدر اعصاب  خوردکنی بود .بعدش رفتم سرباز معاون دادسرا شدم یه خانم بود .اونجا بود که تازه فهمیدم تبعیض یعنی چه ...

بعدش هم که ارشد شدم .خیلی خوب بود .چه شکنجه هایی رو از نوع گوانتانامو اجرا نمیکردم خدا ببخشه بنده هاش که بخشیدن .خوش بودیم دیگه دوران خوش سربازی بود .ماه رمضون ها که داستان ها داشتیم .

همون زمان بود که هیت الرضا برای اولین بار اومدن  خانه کشتی هفت تیر برای محرم که یه شب سوم رفتم شدم هیت الرضایی دیگه که الان دیگه فاز عوض شده خوره سخنران خوب دارم هر کجا باشه.

با کارمند ها دیگه رفیق بودیم یکی اخر روز بهم گفت :هم چیز یه طرف یه زن خوب یه طرف 

هعی روزگار


جمیع 

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۱
اماده برای رفتن به هیت میشدم اونم مکتب الزهرا که دوستان اخوی زنگ زدند که اخوی ببرند .اول گفت نمیام بهشون بعدش به من گقت میهواهند برند مزار شهیدان  برای شب احیا اونجا باشند من گاصرار کردم بیا بریم خیلی خوبه بالاخره راضی شد احیا برای اولین بار رفتم مزار شهیدان اونم از نوع گمنامش خیلی حوب بود رفتیم وسط قطعه سرداران گمنام نسشتیم منم کنار سه شهید نشستم خیلی یاهاش در دل کردم .گفتم مهمون دعوت کردید ببینم مهون نوازیتون چطوری است .
   روی مزارش خطبه 42 نهجالبلاغه نوشته بود .حکمتی داشت .

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۷:۵۵

اولیش این که هرشب بتونی دست پدر و مادرت رو ببوسی. 

دومیش  این که  سلامتی داشته باشی خانواده ات وخودت

سومیش ............................................................

بر خلاف دیگران خوشبختی رو تو پول نمی بینم ،خوب هست نه این که شبانه روز ذکرش پول باشه.

خوشبختی تو دوران متاهلی  که خدا نصیب همه کنه که جای خود داره.

اولیش که خیلی خیلی دوست دارم نمازهای دو نفره به خصوص نماز صبح 

بقیه اش بماند ببینیم چرخ گردون روزگار کجا ما رو پیاده میکنه .


.............................................................................................................................................

هعی روزگار 


۰ نظر ۰۹ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۰

«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت .

آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می شد . آنسال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آنسال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود . گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع !

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد . عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید . سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی .

گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟

معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی گفت : والله چه عرض کنم

فر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است».


حکایت بسیاری ما 

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۱

یادش بخیر

کوچیک بودم ماه رمضون 2 ساعت تو صف نانوایی بودم بیستری ها روزه بودند نبودند هم مراعات میکردند .

الان که هیچ بیشتری ها روزه بخوره تو یر من جلوی یه روزه دار مثل یه تراکتور میشینن میخورند.

از تجریش داشتم میومدم خونه یه لحظه فکر کردم یه دنیای دیگه هست اینجا 

قبلا یه همچنین ماه هایی بود همه خودشون مسول میدونستن


لقمه که یواش یواش نا پاک بشه یواش یواش ،میشه مادر مقید به حجاب دختر بی حجاب ،پدر نماز مذهبی ،پسر مذهبی الکی 

خداوند نماز کسی را که در شکمش مال حرام باشد، قبول نمی کند

لقمه نا پاک این نیست که حرام خوری کنه یکیش این هست وقتی شب هیتی جایی میری مواظب باید باشی فردا روی کارت تاثیر نزاره و بازدهی نسبت ب قبلش کم بشه.

خمس هم برای این وقت ها گذاشتن که وقتی  نا خواسته مالی نا پاک اومد با خمس پاک بشه .


یادش بخیر انقدر ادم ها دنبال پول نبودن  کم داشتند ولی انقدر خوش بودن .



۰ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۷