روز بیست و۲ هم نشینی
خدایا شکرت
یا صاحب الزمان ادرکنی
خدایا چقدر دلم هوای کربلا رو کرده اونجا بود چه خوب بود ،چه خوب بود اون روزها مخصوصا شب اربعین که شب جمعه هم بود.عجب صفایی داشت .
واقعا خادمی عجب چسبید با تمام خستگی هاش و نرفتن به پیاده روی خیلی عالی بود .
چقدر دنیای بدی شده خدایا دوست دارم به یه روستا دور از مردم تو یه کلبه ساده چوبی زندگی کنم به دور بد اخلاقی ......
خسته ام نه جسمی بلکه روحی....
خیلی ها بهم میگن جونی کن پیر بشی پشیمون میشی گفتم جونی یعنی چه گفت خوش باش گفتم منظورت گفت سفر خارجی ،دوست دختر،مشروب وهزار درد و مرض دیگه .بهش گفتم جونی من تو کربلا هست خدارو شکر که این دو سال این بنده گناهکار رو راه دادند ،جونی من تو بهشت زهرا پیش شهیدا میگذره .جونی من تو هییت ها میگذره .جونی من تو کمک به مردم میگذره .جونی من نشان دین با اخلاقم میگذره.خوشی من این ها هست بیشتر از همه هم با استا کریم خوش میگذرونم .
الهی وربی من لی غیرک